اول: معاد روحانى و جسمانى: به اين معنى كه روح وبدن بر مىگردند و بدن هم مادى است، اما لازم نيست همان بدن دنيوى كه در قبر گذاشته شده يا جزئى از آن در اين بدن اخروى باشد، بلكه اگر همان بدن دنيوى باشد بىاشكال است واگر بدن ديگرى باشد ولى جزيى از بدن دنيوى با آن باشد نيز بىاشكال است، و اگر بدن ديگرى باشد و جزيى از بدن دنيوى هم با آن نباشد بىاشكال است.
دوم: معاد روحانى و جسمانى: به اين معنا كه روح و بدن بر مىگردند و بدن مادى است اما همان بدن است كه در قبر گذاشته شده و يا جزيى از آن را همراه دارد.
سوم: معاد روحانى و جسمانى: به اين معنا كه روح به بدن بر مىگردد و بدن هم مادى است، اما همان بدن استيعنى عينا همان بدن دنيوى است نه بدن ديگر كه صد در صد غير از آن باشد و نيز نه بدن ديگر كه، مقدارى از بدن دنيوى اول را دارا باشد.
اين سه قول هر سه معاد روحانى وجسمانى است و هيچكدام با قرآن مجيد منافات ندارد، گرچه قول اخير بيشتر و بهتر با ظواهر قرآن كريم موافق است. (1)
اگر كسى اصل معاد روحانى و جسمانى را قبول داشته باشد، اما در خصوصيات آن كه آيا كداميك از سه احتمال مزبور را بپذيرد، يقين پيدا نكند ويا اين احتمال را بدهد كه مثلا قول ملا صدرا شايد درستباشد مىتواند اين طور بگويد:
«انى اعتقد بالمعاد الجسمانى الذى دل عليه القرآن واعتقد به النبى صلى الله عليه و آله و سلم و الائمة المعصومين عليهم السلام و لا اعلم خصوصياته تفصيلا» . (2)
يعنى: اگر عقيده به معاد جسمانى داشته باشد، اما منظور ازجسمانى بودن برايش روشن نباشد و بگويد هر چه در واقع و عند الله است قبول دارم كافى است.
صدر المتالهين رحمه الله و بسيارى از عرفا معتقدند مساله معاد يكى از پيچيدهترين مسايل اعتقادى است و در عين حال از لطيفترين و شريفترين مسايلى است كه جز از راه اقتباس و نور گرفتن از مشكات پيامبر خاتم صلى الله عليه و آله و سلم ميسر نخواهد بود. از اين روى در دو حوزه طرح و بحث مىشود. يكى حوزه عقل عملى و ديگرى حوزه عقل نظرى.
1. در حوزه عقل عملى، بحث در اين بستر به مشكلى برنخواهد خورد چرا كه انسان معتقد مىشود اجمالا آنچه پيرامون قيقتحشر، معاد، بعث اجساد در شريعت اسلام وارد گشته مورد پذيرش است، قابل حس است، حتى با چشم ديده مىشود، گرچه حقتعالى بنا بر مصلحت وحكمت آنها را از چشم ما پنهان داشته است.
وى به روشنى مىنويسد:
«ان لاهل الايمان والاعتقاد بحقيقة الحشر والمعاد وبعث الاجساد حسب ما ورد فى الشريعة الحقة مقامات:
المقام الاول: ادناها فى التصديق و اسلمها عن الافات مرتبة عوام اهل الاسلام و هو ان جميع امور الاخرة من عذاب القبر و الضغطة... امور واقعة محسوسة من شانها ان يحس بهذه الباصرة...» . (3)
بر اين اساس دانشمندان فناصول فقه از جمله مرحوم آخوند خراسانى صاحب كفاية الاصول كه چهارچوب تكاليف و اعتقادات را مورد كاوش و پژوهش قرار مىدهند معتقدند در شريعت اسلام مسايلى را كه واجب استبر اساس يقين وعلم به آنها معتقد باشيم از قبيل توحيد، نبوت، معاد، نمىتوان از روى ظن و گمان باور كرد، جز اين كه اگر مطلب مشكل باشد، يا غافل باشيم، يا استعداد كافى بر درك آنها نباشد، يا از درك تفصيلى آنها عاجز وناتوان باشيم، چنان كه در بسيارى از مرد و زن جامعه مشاهده مىشود در اين صورت مىتوان اجمالا اعتقاد داشتبه آنچه از جانب خدا و پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلمبر ما وارد شده و عنوان «ما انزل الله» به خود گرفته است. (4)
گفتنى است، طريق احتياط و حزم نيز چنين ايجاب مىكند كه به ظاهر آيات و روايات معتقد باشيم چنان كه حاج شيخ محمد تقى آملى مىنويسد:
«انا اشهد الله وملائكته وانبياءه ورسله انى اعتقد... فى امر المعاد الجسمانى بما نطق به القرآن الكريم واعتقد به محمد صلى الله عليه و آله و سلم و الائمة المعصومون صلوات الله عليهم اجمعين وعليه اطبقت الامة الاسلامية ولا انكر من قدرة الله شيئا» . (5)
ليكن به عقيده صدر المتالهين رحمه الله معاد شناسى ياد شده براى عوام، پيشه وران صنعتگران، بازرگانان، اهل كوچه و بازار و آنان كه از حوزه دانشهاى نظرى بىبهره و از حقايق امور آگاهى ندارند سودمند است نه براى دانشمندان و آنان كه در ميدان نظر و پژوهش جولان دارند، زيرا تكليف گروه ياد شده (غير دانشمند) بيش از اعتقاد به اعتقادات رسمى اخروى نيست و همين امر باعث مىشود كارهاى نيك انجام دهند از بزهكارى و شرور اجتناب ورزند، امانتدار باشند، خيانت نورزند، به عهد وفا كنند، داد و ستد صحيح انجام دهند و....
2. در حوزه عقل نظرى بايد بررسى شود سه ديدگاه اخير يعنى بازگشتبدن مادى يعنى چه و چه عوارض و مشكلاتى را در پى خواهد داشت.
متكلمان و در راس آنان فخر رازى معتقدند معاد به معناى گرد آمدن اجزاى مادى و متفرق بدن حول اجزاى اصلى بدن (اجزاى اصلى از بين نمىروند و به مرور زمان به فرمان خدا همچنان باقى خواهند بود) سپس صورت گرفتن همانند صورت پيشين و اول است. فخر رازى سپس همه آيات قرآن كه در زمينه قيامت و بعث وارد گشته را حمل بر معناى دلخواه و مورد پذيرش خود كرده كه اجزاى متفرق مادى بدن گرد مىآيند و روح، از عالم مجردات به او تعلق مىگيرد.
اشكال اين سخن آن است كه اولا: چنين چيزى را نمىتوان حشر و آخرت ناميد، اين يك حشر دنيوى است، يعنى بازگشتبه جهان ماده، حركت، سراى كار و كوشش و دار تحصيل، نه آخرت و سراى پاداش. بنابراين بازگشتبه بدن مادى خاكى را نمىتوان معاد ناميد.
ثانيا: اگر بدن انسان مادى باشد قهرا لوازم ماده حركت وحركت جوهرى را همراه خواهد داشت، با اين كه مىدانيم در يامتسخنى از حركت، زمان و امثال ذلك نيست، در آن روز طومار آسمانها و زمين درهم پيچيده مىشود به قول امير عليه السلام در قيامت، روز، شب، تابستان و زمستان نيست، به علاوه در قرآن سخن از «تبديل» ، «انشاى جديد» ، و چيزى كه نمىدانيد (مالا تعلمون) است، چنان كه فرمود:
«نحن قدرنا بينكم الموت وما نحن بمسبوقين على ان نبدل امثالكم وننشاكم فى ما لا تعلمون» (واقعه/6160) .
«ما مرگ را بر همه شما مقدر كرده و هيچ كس بر ما نمىتواند سبقت گيرد بر اين كار كه شما را تبديل كرده و به صورتى كه هم اكنون از آن بىخبريد در جهان ديگر بيافرينيم» .
و فرمود:
«نحنخلقناكم وشددنا اسرهم واذا شئنا بدلنا امثالهم تبديلا» (دهر/28) .
«ما اينان را آفريديم و محكم بنيان ساختيم و هرگاه بخواهيم همه را فانى ساخته و مانندشان را خلق مىكنيم» .
همه خردمندان مىدانند كه جهان آخرت گونه ديگرى از وجود را داراست كه از طور آب، خاك و گل بيرون است، بديهى است مرگ و معاد يك حركتبازگشتى به خدا و جوار قرب او است نه بازگشتبه خلقت مادى و بدن خاكى.
سخن فخر و همفكرانش بيشتر به سخن منكران معاد مانند است تا به سخن پذيرندگان آن، زيرا اكثر منكران معاد و دهريون مىگويند: مواد عنصرى به وسيله وزش باد، بارش باران وتابش نور خورشيد و ماه، انسان ونبات وحيوان مىشوند سپس مىميرند و از بين مىروند، دوباره همان اجزاى مادى گرد مىآيند و به همان شكل اول يا نزديك به آن صورت مىگيرند.
ليكن نمىدانند كه حقيقت معاد عبارت است از ظاهر شدن باطن آخرت از درون اين جهان، آن سان كه روح باطن جسد است و نحوه ديگرى از وجود را داراست كه با وجود مادى طبيعى فرق حقيقى و بنيادى دارد. (6)
امير المؤمنين عليه السلام پيرامون برچيده شدن، سال، ساعت، وقت در جهان آخرت مىفرمايد: «انه سبحانه يعود بعدفناء الدنيا وحده لا شىء معه، كما كان قبل ابتدائها، كذلك يكون بعد فنائها، بلا وقت ولا مكان ولا حين ولا زمان، عدمت عند ذلك الاجال والاوقات وزالت السنون والساعات، فلا شىء الا الله الواحد القهار» . (7)
چنان كه فرمود: انسان فرزند آخرت است، زيرا از آخرت به اين دنيا آمده و به آخرت نيزباز مىگردد «وليحضر قلبه وليكن من ابناء الاخرة، فانه منها قدم واليها ينقلب» . (8)
اشكال ديگرى كه در تئورى بازگشت معاد مادى وجود دارد اين است كه اين گروه معتقدند: حقيقت انسان عبارت است از هيكل و پيكر محسوس كه از گوشت، پوست، استخوان و آب و هوا تشكيل يافته و داراى هيات، تركيب، مقدار و شكل ويژه است، اين انسان پس از مردن لازم است همه اجزاى مادى او گرد آيند تا روح به آن تعلق گيرد.
ليكن حقيقت هر چيز را صورت جسمانى او تشكيل مىدهد نه ماده آن، مثلا حقيقت تخت و كرسى به صورت او است نه به ماده آن كه از چوب، فلز، سنگ و مانند آن مايه گرفته است همچنين حقيقت انسان به صورت او است نه به ماده او، گرچه ماده، حامل نيرو و امكان او است ولى تشكيل دهنده حقيقت انسان نيست، حتى اگر فرض شود انسان وحيوان بدون ماده بتوانند تحقق يابند، از انسان وحيوان بودن آنها چيزى كاسته نخواهد بود گرچه ماده، جسد ، اعراض و ساير لوازم در تفسير تحليلى و تفصيلى او نقش دارند، ولى اين نفس ناطقه او و روح مجرد او است كه همه مراتب تفصيلى و همه معانى وجودى انسان را بر وجه اعلا دربردارد.
افزون بر اين، ماده بدن انسان همواره در حال تغيير و تبديل است، اجزا و ذرات بدن هر چند گاه يك بار تبديل مىشوند، اعراض، خطوط، مقادير و اشكال بدن تغيير مىيابند.
بر خلاف آن كه حقيقت انسان به روح، واصالت از آن روح باشد كه در اين صورت هر چند بدن او تغيير يابد ذات او تغيير نمىپذيرد، لذا اگر در جوانى جنايتى انجام دهد حتى درپيرى او را پاداش داده و مجازات مىكنند با اين كه ذرات بدن او به كرات تبديل شدهاند. (9)
نوع فيلسوفان مسلمان حقيقت انسان و انسانيت اورا به روح او دانسته و مواد، ذرات بدن و اعضا و جوارح را وسيله تكامل روح به حساب مىآورند.
علامه بزرگوار طباطبايى قدس سره نيز به پيروى از آنان، در تفسير شريف الميزان به كرات بر اين نظر پاى فشرده كه از نظر قرآن «اصالت از آن روح انسان است» ، وى مىنويسد:
خداى سبحان نوع بشر را هنگام خلقت از دو جزء تركيب و از دو جوهر تاليف كرد يكى ماده بدنى و ديگرى گوهر روح مجرد، اين دو با هم متلازم و همراه بوده تا دوران زندگى مادى سپرى شود. سپس بدن مىميرد وروح همچنان باقى و پاينده خواهد بود تا زمانى كه به فرمان خداوند به بدن برگردد، از اين رو وقتى منكران معاد مىگفتند آيا وقتى ذرات ما در خاك پراكنده و نابود شوند باز خواهيم گشت؟ ! خداوند پاسخ داد شما نابود نمىشويد بلكه فرشته مرگ تمام وجود شما را مىگيرد، گرچه ابدان و مواد شما در زمين پراكنده شوند، سپس بار ديگر به جانب پروردگارتان باز خواهيد گشت.
«وقالوا ااذا ضللنا فى الارض اانا لفى خلق جديد بلهم بلقاء ربهم كافرون قل يتوفاكم ملك الموت الذى وكل بكم ثم الى ربكم ترجعون» (سجده/1110) .
حقيقت انسان همان چيزى است كه از او به «من» خبر مىدهيم و اين همان چيزى است كه گوياى انسانيت انسان است، درك دارد، اراده مىكند، كارهاى انسانى را به وسيله بدن انجام مىدهد، اعضا، قوا وجوارح مادى را به كار وخدمت مىگيرد، و بدن شانى ندارد جز اين كه آلت و ابزار دست روح است. (10)
مواد سازندهى بدن درست مانند آلات و ابزارى مىباشند كه در يك انبار گرد آمدهاند مواد خام نقش اصيل بر عهده ندارند تنها وقتى در شكل وصورت ساختمان قرار گرفتند نام ستون، سقف، ديوار، فرش و ... بر آنها گذاشته مىشود و پس از مدتى كه منهدم و ويران گشتند باز به مواد خام بر مىگردند، مواد بدن انسان نيز با گذشت زمان تغيير مىيابند تبديل مىشوند، يعنى بدن انسان آن به آن در حال تبديل است . جناب علامه بر آن است كه حتى نامگذارى انسان (به زيد، عمرو) درحقيقت از آن روح او است نه از بدن متغير و متحول او، اگر نام او از ويژگيهاى مواد بدنى اوباشد پس از مدتى بايد تغيير يابد، نه آن كه از زمان تولد تا هنگام هفتاد و هشتاد سالگى داراى يك نام باشد.
بنابراين اگر قرآن خطاب به فرعون مىفرمايد:
«فاليوم ننجيك ببدنك لتكون لمن خلفك آية...» (يونس/92) .
«ما امروز بدنت را براى عبرت خلق و بازماندگانتبه ساحل نجات مىرسانيم» .
آيه نشان دهندهى آن است كه فراسوى بدن چيز ديگرى وجود دارد، و بدن او غير از خود او است، چنان كه عذاب الهى متوجه همان نفس و روح او است. از اين رو به روشنى مىنويسد:
«فهذه و امثالها شواهد قطعية على انانسانية الانسان بنفسه دون بدنه، والاسماء للنفوس لا للابدان، يدركها الانسان ويعرفها اجمالا، وان كان ربما انكرها فى مقام التفصيل» .
انسان اجمالا مىداند كه حقيقت او را نفس و روح او تشكيل مىدهد گرچه گاهى در مقام شرح و تفصيل چنين باورى ندارد. (11)
1. آموزگار جاويد، ص 305، نشر مرصاد، 1377 ش.
2. آموزگار جاويد، ص 305، نشر مرصاد، 1377 ش.
3. اسفار اربعة : 9/171، دار احياء تراث عربى.
4. كفاية الاصول، مرحوم آخوند خراسانى: 2/156، خط طاهر، نشر كتابفروشى اسلاميه.
5. درر الفوائد، حاج شيخ محمد تقى آملى: 2/460، نشر مؤسسه اسماعيليان، قم1377ق.
6. اسفار: 9/153، 156، 157و 180.
7. بحار الانوار: 4/255، ج6/330، نشر الوفاء، بيروت 1403ه/1983.
8. اصول كافى، كلينى: 1/389، باب ابدان الائمة و ارواحهم، نشر دار الكتب الاسلامية، تهران، 1388; اسفار: 9/185 195.
9. اسفار: 9/162، 166و 190.
10 و 11. الميزان: 2/114، ج10/118; الالهيات، استاد سبحانى: 2/690 و بعد.